اینو بگم زیاد ذوق نکنید من تصمیم دارم بعد هر پست آهنگ بلاگ رو عوض کنم چون آهنگایی که من دوست دارم کدشون نایابه ومن هم حوصله سفارش کد رو ندارم پس لطفا با تغییر آهنگ پشت سر من داستان های رمانتیک از خودتون در نیا رید با تشکر از توجهتون
چون صادق گیر داد زیاد سلام گفتم فقط ساده میگم
سلام(شما همین سلام رو 100 بار بخونید)
خوب کلی چیز خوب دارم که در موردش بنویسم ولی اول برم سراغ خبر اول این روزا
نه ولنتاین رو م گم نه دهه فجر
رو
بلکه از خبری صحبت می کنم که یکی از خبر گزاری های معروف جهان یعنی(۱) DOPGNN مخابره کرده واقعا عجیب و تاسف باره بازم داره یه جنگ دیگه شروع می شه واقعا نا راحتم
و نگران خودتون خبررو بخونید متوجه می شید:
علی رغم تمام تلاش های بین المللی و دخالت رهبران جهان(اینا عکس تعداد معدودی از رهبران که برا صلح تلاش کردن) ظاهرا این جنگ
اجتناب نا پذیر است.
در هفته ماضی با دخالت نهاد نمایندگی کلاس (احتیاجی به تشکر
نیست تازه اگرم بود از هم کلاسی های عزیز بعید است که این کار را بکنند)و با مذاکرات فشرده ای
که با گروه های تروریستی شامل گروه بیو شیمی
، گروه بهداشت و تغذیه
، گروه معارف(از گذاشتن هر گونه تصویر معذوریم)، گروه آناتومی
و سایر گروه های دخیل صورت گرفت و با مشارکت جهانیان
(هم کلاسیان) و به مناسبت ماه بهمن الحرام که خودمان فتوا داده و جنگ را در آن حرام کرده ایم آغاز جنگ دوم کلاسی به یک هفته عقب تر موکول شد و ظاهرا از روز شنبه چاره ای نیست به جز آغاز عملیاتی خونین و مرگ آفرین که در اکثر نقاط کشور از هفته گذشته آغاز شده است.
لطف کرده برایمان دعا نماید و پایان هر چه سریع تر این ظلم را از خداوند متعال در خواست نمایید
(به طور خلاصه عملیات فتح الکلاس با حضور همه اغشار عام از خوابگاهی و بومی از شنبه آغاز می شود و در جبهه خواهران فرمانده ای جدید در حال آراستن نی روهایش برای اولین تجربه جنگ به عنوان یک فرمانده است از شواهد بر می آید ج.ج سمت ولی عهدی را به طور رسمی از شنبه بپذیرند)
خوب این از قسمت اول بریم سراغ خبر خوش امروز:
ممنون ممنون خیلی لطف دارید تشویق نکنید می دونم همتون خوشحالید
آره درست حدس زدید منم امتحان شهر دادم و تا ماه آینده گواهیم دستم میاد
چرا این جوری نگاه می کنی هم کلاسی عزیز مگه چیز بدی گفتم
اِه خودتی به من می گه بی عرضه
باور کن اولین بار بود امتحان دادم قبولم شدم (آخه من قرار بود 5-6 ماه پیش امتحان بدم بچه ها خیال کردن من رد شدم و تا حالا نتونستم قبول شم)
در حقیقت من قرار بود بعد از امتحان معروف میان ترم بافت امتحان بدم که چون امتحان عقب افتاد امتحان من هم عقب افتاد و بعدش هم به دلیل امتحانات و بعضی دلایل شخصی امتحان رو گذاشتم بعد ترم اول خلاصه واسه امتحان من یه هفته هم دانشکده رو تعطیل کردم و با خیال راحت کتاب خوندم(آئین نامه نخوندم که رمان خوندم).
موضوع سوم در مورد تفریح این هفتم بود چون هیچ برنامه ای از قبل نداشتیم به ناچار 1 شنبه صبح لطف کردیم راهی دیار غربت شدیم با چشمانی اشک آلود
خانواده را وداع گفتیم (همه خواب بودن غیر داداشم
که 1 ساعت قبل رفته بود مدرسه
)و آنها نیز درخواب به گرمی با ما وداع کردند و تاکید موکد(به فول خانم دکتر)نمودند در هال را ببندیم(ببین چه قدر تحویلم گرفتن) خلاصه راهی ابتدای خیابان سعدی شدم و سوار ماشینی سواری شدم به نام براید(خودم سوادم می کشه پراید درست)عجب ماشینیست این براید واقعا ماشینیست راحت آن قدر جادار است که می توان به راحتی در آن 20 نفر شتر سوار آن کرد چه برسد به انسان خلاصه خاطره اتو بوس در آن برایدِ... تکرار شد وقتی در میدون از ماشین پیاده شدیم کلی احساس کریدم لاغر شده ایم(از شدت فشردگی)
آها نگفتم به کجا تبعید شده بودم بله به شهر انزلی رفته بودم خلاصه وقتی رسیدم به خانه خاله جان پسر خالم به عرض منور ما معرض شد که "چرا خبر ندادی اگه من مدرسه رو امروز نپیچونده بودم پشت در می موندی(ما بسیار خدا را سپاس گفتیم و ناله ها و زاری ها سر دادیم وحالی به ما دست داد که فقط خواجه عبدالله انصاری داند و بس که در داستانی که از او در کتاب درسی بود در چنین احوالی چنین می کرد)
پس از احوال پرسی گرم به سبک خودمون که بماند. گفتم اون کتاب حسابت و نامه اعمالت را بیاور تا به نامه اعمالت برسیم بیچاره لرزان از سرما رفت و کارنامه های قلم چی (الان پیش دانشگاهیه) و کتاب حسابش را آورد ما هم لطف نمودیم خلاصه یه حالی بهش دادیم و با کلی دعوا
بهش قبواوندم که ریاضی درس مفیدی است حتی برای یک وکیل(راستشو بخواید خودمم نمی دونم به چه درد آدم می خوره ولی خلاصه همون حرفای دیگران رو براش تکرار کردم)
من تونستم رکورد تعداد صفحات خونده شده در یک هفتم رو این هفته با خوندن دو تا رمان بشکنم
اولیش خاطرات یک مغ از کوئیلو واقعا مضخرف بود اگه می خواید در مورد عقاید غلط مسیحیت مطالبی بخونید این کتاب این مبلغ زیرک مسیحی رو توصیه میکنم(فصد ندارم بگم نویسنده بدیه 3 کتاب دیگه ای که ازش طی دو سال گذشته خوندم خیلی جالب بودن ولی این کتابش اصلا بهم نساخت)
کتاب دیگه کتاب بسیار مشهوریه حتما اسم کتاب یا نویسندش رو شنیدید و احتمالا تا نصف این کتاب رو خوندید
بله درسته 100 سال تنهایی وقتی این کتاب رو شروع کردم به نظرم اومد خیلی معمولیه ولی بعد 50-60 صفحه دیدم نمی تونم بذارمش زمین از سه تا از دوستام وقتی پرسیدم که این کتاب رو خوندن یا نه خیلی محکم گفتن آره ولی بعد فهمیدم هیچ کدوم تا آخر نخوندن(کار هر بز نیست خرمن کوفتن وقت آزاد می خواهد مرد بی کار) خلاصه کتاب رو تا آخر خوندم واقعا فوق العاده بود مدت ها بود از هیچ کتابی این قدر لذت نبرده بودم حتی کتاب های آگاتا کریستی
و کوئیلو
و... (کلی نویسنده دیگه هم هست که کتاباشون اصلا بهم نچسبیدن)جلوی این کتاب جالب مثل داستان های معمولی هستن هیچ توضیح دیگه ای در مورد کتاب نمی دم تا خودتون بخونیدش خودم 1 ساعت قبل تمومش کردم.
آها داشت یادم می رفت به هیچ وجه گول نخورید و فیلم شبی در تهران رو نرید سینما حتی ارزش بلیط نیم بهای 3 شنبه هارو هم نداره
(آرمان می گفت این قدر در مورد سینما نگو الان مردم خیال می کنن ما دو تا ولگردیم که از صبح کارمون اینه که از این سینما بریم اون سینما )
یه توصیه هیچ وقت روزی که بلیط نیم بهاست و سانس های بعد ظهر و غروب رو نرید سینما
چون اون وقت یه مشت آدم حراف می شینن پشت سرتون و با لهجه شیرین رشتی(از هم شهریا عذر می خوام) مغزتون رو میارن پایین و وقتی دارید از سالن می رید بیرون قشنگ داستات کسل کننده زندگی شونو می دونید
لااقل سکانسهای ظهر پر کلاغ های عاشقیه که آروم پچ پچ می کن و هواست رو پرت نمی کنن
گفتم یه خط در مورد ولنتاینم بنویسم چون همه نوشتن ولی شرمنده من نه تاریخچه چه این قضیه رو بلدم نه رسم و رسوماتشو نه هیچ وقت وقت داشتم چون کلی رمان نخونده دارم وکلی فیلم ندیده وکلی درس نخونده وکلی...
تازه امسال برای اولین(خیلی بیشتر از یه بار این حرفو زدم) بار کلی به شهرم افتخار کردم تو راهپیمایی 22 بهمن امسال (که نمی گم جاتون خالی چون مطمئنم همتون بودید هر چند هیچ آشنایی ندیدم) با هلیکوپتر فیلم برداری هوایی کردن ظاهرا کمکم مسئولام داره باورشون میشه این شهر یه شهر بزرگه
خیلی طولانی شد ببخشید امیدوارم موفق باشید و ترم جدید به همه خوش بگذره
دوباره یه شعر از فروغ نوشتم دیدم شعر قشنگیه امیدوارم خوشتون بیاد و ناراحت نشید و نگید من آدم... هستم اگه به کسی بر خورد پیشاپیش عذر می خوام.
اعتراف
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
میکشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگین حجاب مژگان را
دل گرفتار خواهشی جانسوز
از خدا راه چاره می جویم
پارسا وار در برابر تو
سخن از زهد و توبه می گویم
آه ، هرگز گمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود دروغ
کی ترا گفتم آنچه دلخواهست
تو برایم ترانه میخوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گویا خوابم و ترانه تو
از جهانی دگر نشان دارد
شاید این را شنیده ای که زنان
در دل ”آری و نه“ به لب دارند
ضعف خود را عیان نمیسازند
راز دار و خموش و مکارند
آه من هم زنم ‚ زنی که دلش
در هوای تو میزند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال