۱۳۸۷ بهمن ۱۸, جمعه

آخرین پست ترم اول

سلام


از این که یه سلام نوشتم معلومه بی حوصلم چون فردا کلاسا شروع میشه


هیچ موضوعی برای پست نوشتنم ندارم فقط بنا بر رسم معمول که همه شب آخر قبل عملیات وصیت نامه می نویسن من دارم وصیت نامم رو می نویسم:


خوبی بدی دیدید ویا از کسی نقل قول کردم یا اگه حرفی زدم که کسی رنجید ویا اگه...



اصلا مهم نیست چون از فردا ترم دوم شروع می شه و من بازم به کارم ادامه می دم


خلاصه فردا دوباره زندگی شروع می شه دلم واسه بی کاری بی عاری تعطیلات زیاد تنگ نمی شه ولی خوب تعطیلاتم عالمی داشت


فردا هم پست می ذارم حتما سر بزنید خلاصه هرچی باشه اولین پست ترم دوم 


برای خالی نبودن صفحه این داستان عارفانه و پند آموز رو هم آوردم تا به علمتون افزوده شه و متوجه شید آدم باحال و کار باحال یعنی چی:


خلق الاخیار(اخلاق نیکان):


روزی تک دانه برادر عزیزتر از موبایلم(من گوشیمو از نهارای دانشکده هم بیشتر دوست دارم) در کنار من جلوس فرموده بودند و نقل معنا از گلستان تعلیم علم و بی تربیتی (مدرسه قبلی خودم و فعلی اون) می نمودند فرمودند(خدمت ما عرض می کرد):سامی مسئول کتابخانه(محض توجه هم کلاسش های دبیرستان سامی و مهندس تازشی با هم فرق اساسی دارن ویه نفر نیستن ) جزو اخیار و بر گزیدگان زمانند و رفتارشان متوازن و زیبا چون طاووس وبا ادب و نزاکت چون لقمان زبان زد همگان است(البته داداش جونم فقط گفته بود خیلی آدم با حالیه)


ما هم که برایمان جالب آمد فرمودیم :چوطو؟؟؟(اگه غیر گیلانیها متوجه نشدن گفتم چه طور؟)


گفت روزی از روزهای ماضی در باب الکتب مدرسه جلوس کرده بودند به همراه جمعی از دوستانشان(اوباش مدرسه). جناب سامی مشغول به تزکیه نفس بودند و عمل پاک کردن شیشه هارو لطف کرده وانجام می دادند ناگهان در کار بر ایشان مشکلی حادث شد و عدوی از عدوان دین و علم و دانش بر شیشه بود و جدا نمی شدی انگار خود شیطان بودی جناب سامی بسیار مجادلت نمودند ولی فرجی حاصل نشد (بقیشو فارسی می نویسم ) خلاصه سامی دید شیشه پاک شدنی نیست یه حرکتب به فک مبارکش داد و غدد پاروتید تحتالفکی و زیر زبانی رو به کار انداخت و در لحظه حساس شیشه بیچاره رو با آب دهان مبارک نجس نمود بعدشم شیشه رو پاک کرد و گفت :حالا شد.


تذکر ۱: به خاطر موضوع نا مودبانه داستان منو ببخشید


تذکر۲: داداشم و دوستاش تو کتابخونه پاتوق کرده بودند اینو برای حراست از آبروی شرای کلاس داداش اینا گفتم


تذکر۳: داداشم یه بار همین کارو با یه سی دس مفلوک کرد هرچند بعد این کار سی دی بیچاره راه افتاد(احتمالا از ترس جان)


همتون رو دوست دارم خدا حافظ تا فردا که یا می بینمتون یا آپ جدیدمو می خونید


  این شعر رو از سهراب نوشتن اگه خیلی عالی نیست سهراب رو ببخشید چون اکثر شعر های قسنگشو شنیدید و یا اونقدر سنگینن که معمولا حوصله برای خوندنشون گیر نمی یادهر چند من از این شعر خیلی خوشم اومد


غمی غمناک


شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
 می کنم تنها از جاده عبور
 دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است
 خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است