۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

سلام خوبید؟

سلام خوبید؟


بخشید دیر شد کلی درس ریخته رو سرم اصلا وقت نداشتمReading a Book


الان یه کوچولو حالم بهتره لااقل اگه شاد نیستم یکم امیدوارم


آخه مگه دکتر ترس داره؟


راستشو بخواید دیروز(الان می شه چند روز پیش) استاد اندیشه یه کوچولوفقط یه کوچولو دیر کرد داشتند


بچه ها که فرصت رو مناسب دیدن و بعد ترمی یه بار از شر دخترا(با پوزش از دخترا) خلاص شده بودند با کسب رخصت از نمایندگان پایه ی کلاس که تواما مسئول برد فرهنگی بسیج هم هستند و با رعایت شئونات اسلامی ضرب گرفته و شروع به حرکات موازنه ای نمودند


که ناگهان بختمان خفت و خانم.....(خانم ناظم) سر رسید و شروع کرد به پیاده کردن مغز ها و سرویس کردن گوشها و بنده حقیر که دیدم هوا پسه فرار رو به قرار ترجیح دادم


اما..... یه بار بجستی ملخک دو بار بجستی ملخک اخر تو دستی ملخک


اما بعد ساعتی من نیز به دام این مدبره ، منصحه (نصیحت کننده) دانشکده افتادم و توجیه گشتم.


گفتند اگر باز این جنگولک بازی ها تکرار بشه می رم به دکتر حیدر زاده (ریاست دانشکده) می گم پدرتونو در بیاره(من تو دلم: عمرا..............) آخر ایشان ترم قبل نیز رفته و دخیل بر دامن پر برکت دکتر ترجمان (معاون آموزشی دانشکده) بسته بودند تا شاید ما شفا یابیم که البته حاجت روا نشدند


و بعد ش هم فرمودند شاید روند پیش دکتر بهبودی (البته خبرشان نه خودشان)


آخه یکی نیست بگه بابا ما دکترا که از این حرفا ندارم همه همکاریم از خجالت هم در می یایم


مگه نه دکتر؟؟؟؟؟؟؟ 


این متن ادبی ادامه داره بقیشو هنوز ننوشتم ولی دعا کنید خوب تموم شه



پرنده


رفت رو لبه پشت بوم.....یه نگاهی به پایین انداخت......


هنوز یکم دو دل بود.....ولی بالاخره تصمیمشو گرفت


چشاش بد جور برق می زد.....می شد نفساشو حس کرد.....اصلایه جور دیگه شده بود


اصلا انگار یهو کلی قد کشیده بود ، مردی شده بود واسه خودش


راستش خسته شده بود از بست دیده بود دیگران می پرن و اون واستاده



انگار اصلا براش مهم نبود پرواز کنه یا زمین بخوره


فقط می خواست بپره به هر قیمتی حتی جونش


چشاشو بست


و پرید........


چه لذت بخش بود رقص باد میون پرهاش


1:55                                 27/4/2009


امیدوارم از این شعرم خوشتون بیاد آرمان که خوشش اومده بود:



کاش


کاش می شد آسمون دیگه نباره


خاطراتتو دیگه یادم نیاره


کاش می شد پلک هام آروم بخوابه


توی خوابم آسمون با تو بباره


کاش می شد قصه رو از نو شروع کرد


قصه رو بی غصه هاش از نو شروع کرد


کاش می شد قلب من آروم بگیره


پیش اون چشمای ناز تو بمیره


حیف دیگه قصه ام پایان گرفته


قصه ام با غصه ها پایان گرفته


دیگه از بس گفته ام ای کاش .. ای کاش


خنده از لبهای من هجران گرفته


7:02                                                                 23/4/2009


 


 




 



سلام خوبید؟

سلام خوبید؟


بخشید دیر شد کلی درس ریخته رو سرم اصلا وقت نداشتمReading a Book


الان یه کوچولو حالم بهتره لااقل اگه شاد نیستم یکم امیدوارم


آخه مگه دکتر ترس داره؟


راستشو بخواید دیروز(الان می شه چند روز پیش) استاد اندیشه یه کوچولوفقط یه کوچولو دیر کرد داشتند


بچه ها که فرصت رو مناسب دیدن و بعد ترمی یه بار از شر دخترا(با پوزش از دخترا) خلاص شده بودند با کسب رخصت از نمایندگان پایه ی کلاس که تواما مسئول برد فرهنگی بسیج هم هستند و با رعایت شئونات اسلامی ضرب گرفته و شروع به حرکات موازنه ای نمودند


که ناگهان بختمان خفت و خانم.....(خانم ناظم) سر رسید و شروع کرد به پیاده کردن مغز ها و سرویس کردن گوشها و بنده حقیر که دیدم هوا پسه فرار رو به قرار ترجیح دادم


اما..... یه بار بجستی ملخک دو بار بجستی ملخک اخر تو دستی ملخک


اما بعد ساعتی من نیز به دام این مدبره ، منصحه (نصیحت کننده) دانشکده افتادم و توجیه گشتم.


گفتند اگر باز این جنگولک بازی ها تکرار بشه می رم به دکتر حیدر زاده (ریاست دانشکده) می گم پدرتونو در بیاره(من تو دلم: عمرا..............) آخر ایشان ترم قبل نیز رفته و دخیل بر دامن پر برکت دکتر ترجمان (معاون آموزشی دانشکده) بسته بودند تا شاید ما شفا یابیم که البته حاجت روا نشدند


و بعد ش هم فرمودند شاید روند پیش دکتر بهبودی (البته خبرشان نه خودشان)


آخه یکی نیست بگه بابا ما دکترا که از این حرفا ندارم همه همکاریم از خجالت هم در می یایم


مگه نه دکتر؟؟؟؟؟؟؟ 


این متن ادبی ادامه داره بقیشو هنوز ننوشتم ولی دعا کنید خوب تموم شه



پرنده


رفت رو لبه پشت بوم.....یه نگاهی به پایین انداخت......


هنوز یکم دو دل بود.....ولی بالاخره تصمیمشو گرفت


چشاش بد جور برق می زد.....می شد نفساشو حس کرد.....اصلایه جور دیگه شده بود


اصلا انگار یهو کلی قد کشیده بود ، مردی شده بود واسه خودش


راستش خسته شده بود از بست دیده بود دیگران می پرن و اون واستاده



انگار اصلا براش مهم نبود پرواز کنه یا زمین بخوره


فقط می خواست بپره به هر قیمتی حتی جونش


چشاشو بست


و پرید........


چه لذت بخش بود رقص باد میون پرهاش


1:55                                 27/4/2009


امیدوارم از این شعرم خوشتون بیاد آرمان که خوشش اومده بود:



کاش


کاش می شد آسمون دیگه نباره


خاطراتتو دیگه یادم نیاره


کاش می شد پلک هام آروم بخوابه


توی خوابم آسمون با تو بباره


کاش می شد قصه رو از نو شروع کرد


قصه رو بی غصه هاش از نو شروع کرد


کاش می شد قلب من آروم بگیره


پیش اون چشمای ناز تو بمیره


حیف دیگه قصه ام پایان گرفته


قصه ام با غصه ها پایان گرفته


دیگه از بس گفته ام ای کاش .. ای کاش


خنده از لبهای من هجران گرفته


7:02                                                                 23/4/2009