۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه

سال87،سال موش یا سگ؟؟؟؟

سلام


و سال نوتون پیشا پیش مبارک


ببخشید دیر شد یه چند روزی با خودم در جنگ بودم که طنز بنویسم یا دپرسانه آخرسر تصمیم گرفتم شروع کنم ببینم چی میشه:


(شعر آخر متن رو حتما بخونید و نظرتون رو بگید آرمان گفت اسمش نثر عمودیه نه شعر)


خوب بر می گردم به حدود یک سال قبل و شروع می کنم به گفتن یه داستان:


آخرین روزهای سال 86:


خوب سال 86 با تمام سختی هاش داره تموم میشه وقتی 86 داره تموم میشه آرزو می کنم هیچ سالی به این بدی نباشه (واقعا سال بدی بود وفکر نمی کردم سالی بدتر از این هم بتونه باشه)


لحظه سال تحویل:


آرزو می کنم سال خوبی شروع بشه و به آرزوهام و اهدافم تو این سال برسم


2-3 روز اول سال:


مثل همه استراحت وتلویزیون.


زندگی تلخ می شود:


تو چند روز اول سال یه سینمایی کانال 1 نشون داد که مالرومبراندو(اگه املاش غلطه منو ببخشید منظورم بازیگر نقش پدرخوانده است) توش بازی می کرد فیلم قشنگ بود ولی بی ربط به درس بود ولی من چون معمولا با چیزای بی ربط به یاد چیزای بی ربط تر میوفتم بعد دیدن این فیلم تا روز کنکور برنامه زندگیم این بود:


6بیدارباش


تا 9:30 درس خوندن و از 9:30 تا 10:30 استراحت وصبحانه


تا ساعت2، 2:30 دیگه درس خوندن


از2:30 تا 4 استراحت وبعدش تا 11 شب 1 ساعت درس و 15 دقیقه استراحت


11 شب خواب و 6 صبح بیداری(1)


روز کنکور و 3 روز بعدش:


وقتی از سر جلسه اومدم بیرون تازه فهمیده بودم وقت کم آوردن و اضطراب سر جلسه یعنی چی ولی خوب تا 3 روز بعدش هم تو شُک بودم وعین دیونه ها یه گوشه می نشستم و زل می زدم به دیوار و با هیچ کس حتی یه کلامم حرف نمی زدم (چون واقعا کمتر از حد سوادم تو جلسه کار کره بودم،شاید یه عده بگن دارم بهونه میارم ولی اگه می خواستم بهونه بیارم اول ترم اول می گفتم نه الان ، چون کلا ترجیح می دم مسئولیت زندگیمو قبول کنم و گردن تقدیر و شانس نندازم)


(من کلا آدم سریع البکایی هستم ولی برا کنکور حتی یه بارم بغض گلومو نگرفت و فقط بهت زده و متعجب بودم)


تابستان شیرین:


جاتون خالی عجب تابستونی بود کم کم خل بازیم کم شده بود ولی بازم اگه کسی می گفت بالا چشت ابرو بلایی سرش میاوردم که دیگه به چشمم نگاه نکنه چی برسه به ابروم


خوب یه جای جالبش این بود که من تا آخر تابستون حتی یه بارم لبخند نزدم حتی موقعی که فهمیدم دانشگاه گیلان قبول شدم لبخند نزدم من واقعا آماده بودم یک سال دیگه پشت کنکور بمونم و طوری درس بخونم که که چون وچرایی برا رفتن به یه دانشگاه درست حسابی باقی نذارم(با پوزش از هم دانشگاهی هام)


دانشگاه شروع می شود:


با کمال بی میلی تو روزای آخر تابستون لباس نو خریدم و آماده دانشگاه رفتن شدم.


ماه اول عالی بود همه نمره هام A بودن و چند تا کامل هم داشتم و حسابی سر حال بودم ولی بعد امتحان معروف خانم .... همه چیز دوباره شد عین قبل و زندگیم دوباره شد جهنمی که بود با یه فرق کوچولو که بهتون نمی گم چون خصوصیه.


آخر ترم اول:


دیگه خلاصش می کنم از 2 ماه آخر ترم اول تا شروع ترم دوم اونقدر بهم سخت گذشت که حسابی خستم کرد واقعا تو این 3 ماه احساس کردم یه عمر پیر شدم(از درون نه ظاهر)


ترم دوم:


ترم دوم خوب شروع شده امیدوارم همین طور هم پیش بره هرچند سخت گذشت این که چرا سخت شاید سال دیگه بگم(امیدوارم کارا خوب پیش برن و بتونم بگم)


الان:


هر موقع یه نگاهی به کتابام می کنم ولی کار اصلیم خوندن رمان بلندی های بادگیر (عشق هرگز نمی میرد) هست واقعا قشنگه هر چند توصیه نمی کنم بخونیدش چون بعیده خوشتون بیاد


سال آینده:


الان یه هدف برا سال آیندم دارم امیدوارم بهش برسم(برام دعا کنید)


اگه سال 88 هم به بدی 2 سال قبل باشه نمیدونم چی میکنم ولی ادامه دادن برام سخت می شه.


(1)البته تقصیر خودمه که خواستم درس 3 سال رو تو 3 ماه بخونم


 


 


پ.ن1 اگه می بینید من تمام مدتی که اومدم دانشکده سرحالم (به جز یه ماه اول) نه به خاطر اینه که خوشحالم به خاطر اینه که چاره ای جز شاد بودن ندارم و آدم سرحال همیشه موفقتره


پ.ن2 من پست بعدیم رو 14 فروردین میذارم


پ.ن3 این نثر عمودی اولین نثر عمودیم نیست و آخریشم نیست فقط از این خوشم اومده پس فکر نکنید یه کلپتره سر هم کردم و نوشتم


 


کو شقایق


سهراب می گفت تا شقایق هست زندگی باید کرد


من چه گویم که دگر باغ دلم خالی خالی شده است


من چه گویم که گلم رفته ز باغم، قدهم خالی خالی شده است


من چه گویم که از آن کوچه گذشتم تک و تنها، و به دنبال تو گشتم


من چه گویم که در باغ دلم جز گل یاد تو نکِشتم


آری، تا شقایق هست زندگی باید کرد


کو شقایق؟


رفته از پیش منو کرده دلم ریش به نگاهی


گر ز سهراب بپرسم به آهی


خانه دوست کجاست؟


شاید او نیز بگوید:


دوست رفتست و تو دیگر مرو دنبال سیاهی


 

سال87،سال موش یا سگ؟؟؟؟

سلام


و سال نوتون پیشا پیش مبارک


ببخشید دیر شد یه چند روزی با خودم در جنگ بودم که طنز بنویسم یا دپرسانه آخرسر تصمیم گرفتم شروع کنم ببینم چی میشه:


(شعر آخر متن رو حتما بخونید و نظرتون رو بگید آرمان گفت اسمش نثر عمودیه نه شعر)


خوب بر می گردم به حدود یک سال قبل و شروع می کنم به گفتن یه داستان:


آخرین روزهای سال 86:


خوب سال 86 با تمام سختی هاش داره تموم میشه وقتی 86 داره تموم میشه آرزو می کنم هیچ سالی به این بدی نباشه (واقعا سال بدی بود وفکر نمی کردم سالی بدتر از این هم بتونه باشه)


لحظه سال تحویل:


آرزو می کنم سال خوبی شروع بشه و به آرزوهام و اهدافم تو این سال برسم


2-3 روز اول سال:


مثل همه استراحت وتلویزیون.


زندگی تلخ می شود:


تو چند روز اول سال یه سینمایی کانال 1 نشون داد که مالرومبراندو(اگه املاش غلطه منو ببخشید منظورم بازیگر نقش پدرخوانده است) توش بازی می کرد فیلم قشنگ بود ولی بی ربط به درس بود ولی من چون معمولا با چیزای بی ربط به یاد چیزای بی ربط تر میوفتم بعد دیدن این فیلم تا روز کنکور برنامه زندگیم این بود:


6بیدارباش


تا 9:30 درس خوندن و از 9:30 تا 10:30 استراحت وصبحانه


تا ساعت2، 2:30 دیگه درس خوندن


از2:30 تا 4 استراحت وبعدش تا 11 شب 1 ساعت درس و 15 دقیقه استراحت


11 شب خواب و 6 صبح بیداری(1)


روز کنکور و 3 روز بعدش:


وقتی از سر جلسه اومدم بیرون تازه فهمیده بودم وقت کم آوردن و اضطراب سر جلسه یعنی چی ولی خوب تا 3 روز بعدش هم تو شُک بودم وعین دیونه ها یه گوشه می نشستم و زل می زدم به دیوار و با هیچ کس حتی یه کلامم حرف نمی زدم (چون واقعا کمتر از حد سوادم تو جلسه کار کره بودم،شاید یه عده بگن دارم بهونه میارم ولی اگه می خواستم بهونه بیارم اول ترم اول می گفتم نه الان ، چون کلا ترجیح می دم مسئولیت زندگیمو قبول کنم و گردن تقدیر و شانس نندازم)


(من کلا آدم سریع البکایی هستم ولی برا کنکور حتی یه بارم بغض گلومو نگرفت و فقط بهت زده و متعجب بودم)


تابستان شیرین:


جاتون خالی عجب تابستونی بود کم کم خل بازیم کم شده بود ولی بازم اگه کسی می گفت بالا چشت ابرو بلایی سرش میاوردم که دیگه به چشمم نگاه نکنه چی برسه به ابروم


خوب یه جای جالبش این بود که من تا آخر تابستون حتی یه بارم لبخند نزدم حتی موقعی که فهمیدم دانشگاه گیلان قبول شدم لبخند نزدم من واقعا آماده بودم یک سال دیگه پشت کنکور بمونم و طوری درس بخونم که که چون وچرایی برا رفتن به یه دانشگاه درست حسابی باقی نذارم(با پوزش از هم دانشگاهی هام)


دانشگاه شروع می شود:


با کمال بی میلی تو روزای آخر تابستون لباس نو خریدم و آماده دانشگاه رفتن شدم.


ماه اول عالی بود همه نمره هام A بودن و چند تا کامل هم داشتم و حسابی سر حال بودم ولی بعد امتحان معروف خانم .... همه چیز دوباره شد عین قبل و زندگیم دوباره شد جهنمی که بود با یه فرق کوچولو که بهتون نمی گم چون خصوصیه.


آخر ترم اول:


دیگه خلاصش می کنم از 2 ماه آخر ترم اول تا شروع ترم دوم اونقدر بهم سخت گذشت که حسابی خستم کرد واقعا تو این 3 ماه احساس کردم یه عمر پیر شدم(از درون نه ظاهر)


ترم دوم:


ترم دوم خوب شروع شده امیدوارم همین طور هم پیش بره هرچند سخت گذشت این که چرا سخت شاید سال دیگه بگم(امیدوارم کارا خوب پیش برن و بتونم بگم)


الان:


هر موقع یه نگاهی به کتابام می کنم ولی کار اصلیم خوندن رمان بلندی های بادگیر (عشق هرگز نمی میرد) هست واقعا قشنگه هر چند توصیه نمی کنم بخونیدش چون بعیده خوشتون بیاد


سال آینده:


الان یه هدف برا سال آیندم دارم امیدوارم بهش برسم(برام دعا کنید)


اگه سال 88 هم به بدی 2 سال قبل باشه نمیدونم چی میکنم ولی ادامه دادن برام سخت می شه.


(1)البته تقصیر خودمه که خواستم درس 3 سال رو تو 3 ماه بخونم


 


 


پ.ن1 اگه می بینید من تمام مدتی که اومدم دانشکده سرحالم (به جز یه ماه اول) نه به خاطر اینه که خوشحالم به خاطر اینه که چاره ای جز شاد بودن ندارم و آدم سرحال همیشه موفقتره


پ.ن2 من پست بعدیم رو 14 فروردین میذارم


پ.ن3 این نثر عمودی اولین نثر عمودیم نیست و آخریشم نیست فقط از این خوشم اومده پس فکر نکنید یه کلپتره سر هم کردم و نوشتم


 


کو شقایق


سهراب می گفت تا شقایق هست زندگی باید کرد


من چه گویم که دگر باغ دلم خالی خالی شده است


من چه گویم که گلم رفته ز باغم، قدهم خالی خالی شده است


من چه گویم که از آن کوچه گذشتم تک و تنها، و به دنبال تو گشتم


من چه گویم که در باغ دلم جز گل یاد تو نکِشتم


آری، تا شقایق هست زندگی باید کرد


کو شقایق؟


رفته از پیش منو کرده دلم ریش به نگاهی


گر ز سهراب بپرسم به آهی


خانه دوست کجاست؟


شاید او نیز بگوید:


دوست رفتست و تو دیگر مرو دنبال سیاهی