۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

سلام خوبید


نوشتن یکم برام سخته چون نمی دونم چه طور بگم


پس ساده می گم خداحافظ



این آخرین پست من تا آخر امتحانات ترم خواهد بود در مورد این که اون موقع ادامه می دم یا برای همیشه خدا حافظی می کنم همون موقع تصمیم می گیرم


ولی امیدوارم اون موقع با یه روحیه بهتر ادامه پرنده رو بنویسم


راستش تمام فعالیت های فوق برنامم رو تعطیل کردم هم تو بسیج (مسئول برد فرهنگی ) هم تو انجمن ( که تو جلسات نمایشنامه خونی شرکت می کردم البته طبیعتا عضو انجمن نمی تونستم و نمی خواستم باشم) و الانم اینجا


آره تا حدودی حق دارید درسا زیادن خوب منم آدمم خسته شدم یه کوچولو استراحت لازم دارم


ضمنا دیگه بهتون سر نمی زنم البته بعضی دوستان استثنا دارن مثل آرمان و ...



خلوت:


خدایا شکر به خاطر اونچه از من گرفتی و به دیگران دادی تا لبخند بزنن


خدایا شکر به خاطر این که اگه دل من شکست لااقل دیگرانی بودند که شادیشون باعث تسلام باشه


این هم آخرین شعر(اگه بشه اسمشو شعر گذاشت) از من


بدان آن دم ...:


بدان آن دم که تو رفتی جانم از جامه به در شد


رفت از پیش منو ساکن آن شهر دگر شد


بدان آن دم که تورفتی دگر آرام ندارم


همش اندر این خیالم که چه می شود نگارم


بدان آن دم که تو رفتی دگر خواب ندارم


تا سحر شمارم هر شب زخم های قلب زارم


بدان آن دم که تو رفتیقدح از میکده بردند


وبه جز صه هجرت دگر هیچ نخوردند


بدان آن دم که تو رفتی دگر از پای فتادم


قدهم پر شد از اشکو دگرم نای ندارم


بدان آن دم که تو رفتی چنین گفت زبانم تو


تو برفتی برو جانا دگر از پای فتادم


بدان آن دم که شنیدم که تو رفتی از کنارم


به جز این خنده بی روح دگر هیچ ندارم


و چه قدر قشنگ گفته فریدون



چراغ چشم تو


چه آرزوی محالی است بودن با تو


مرا همین بگذارند یک سخن با تو:


به من بگو مرا از دهان شیر بگیر


به من بگو که برو در دهان شیر بمیر


بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف


ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟


ترا به هرچه گویی، به دوستی سوگند


هر آنچه خواهی بخاهو صبر مخواه


که صبر راه درازیست به مرگ پیوسته


تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه


تو دور دست امیدی و ، پای من خسته


همه وجود تو مهر است و جان من محروم


چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته


 

سلام خوبید


نوشتن یکم برام سخته چون نمی دونم چه طور بگم


پس ساده می گم خداحافظ



این آخرین پست من تا آخر امتحانات ترم خواهد بود در مورد این که اون موقع ادامه می دم یا برای همیشه خدا حافظی می کنم همون موقع تصمیم می گیرم


ولی امیدوارم اون موقع با یه روحیه بهتر ادامه پرنده رو بنویسم


راستش تمام فعالیت های فوق برنامم رو تعطیل کردم هم تو بسیج (مسئول برد فرهنگی ) هم تو انجمن ( که تو جلسات نمایشنامه خونی شرکت می کردم البته طبیعتا عضو انجمن نمی تونستم و نمی خواستم باشم) و الانم اینجا


آره تا حدودی حق دارید درسا زیادن خوب منم آدمم خسته شدم یه کوچولو استراحت لازم دارم


ضمنا دیگه بهتون سر نمی زنم البته بعضی دوستان استثنا دارن مثل آرمان و ...



خلوت:


خدایا شکر به خاطر اونچه از من گرفتی و به دیگران دادی تا لبخند بزنن


خدایا شکر به خاطر این که اگه دل من شکست لااقل دیگرانی بودند که شادیشون باعث تسلام باشه


این هم آخرین شعر(اگه بشه اسمشو شعر گذاشت) از من


بدان آن دم ...:


بدان آن دم که تو رفتی جانم از جامه به در شد


رفت از پیش منو ساکن آن شهر دگر شد


بدان آن دم که تورفتی دگر آرام ندارم


همش اندر این خیالم که چه می شود نگارم


بدان آن دم که تو رفتی دگر خواب ندارم


تا سحر شمارم هر شب زخم های قلب زارم


بدان آن دم که تو رفتیقدح از میکده بردند


وبه جز صه هجرت دگر هیچ نخوردند


بدان آن دم که تو رفتی دگر از پای فتادم


قدهم پر شد از اشکو دگرم نای ندارم


بدان آن دم که تو رفتی چنین گفت زبانم تو


تو برفتی برو جانا دگر از پای فتادم


بدان آن دم که شنیدم که تو رفتی از کنارم


به جز این خنده بی روح دگر هیچ ندارم


و چه قدر قشنگ گفته فریدون



چراغ چشم تو


چه آرزوی محالی است بودن با تو


مرا همین بگذارند یک سخن با تو:


به من بگو مرا از دهان شیر بگیر


به من بگو که برو در دهان شیر بمیر


بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف


ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟


ترا به هرچه گویی، به دوستی سوگند


هر آنچه خواهی بخاهو صبر مخواه


که صبر راه درازیست به مرگ پیوسته


تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه


تو دور دست امیدی و ، پای من خسته


همه وجود تو مهر است و جان من محروم


چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته