۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه

آنچه گذشت

سلام


سال نو مبارک


خوبم خوشم سلامتم


امیدوارم خوب خوش و سلامت باشید


کلاه قرمزی؟ نه بابا کی می تونه اون ساعت کلاه قرمزی ببینه


مرد 2 هزار چهره؟ اصلا غیر ممکنه نبیم حتی اگه لازم بشه وسط شام هم بلند می شم می شینم پای نلویزیون


حالا از هرچه بگذریم سخن من خوش تر است


من کجا اینجا کجا؟


آها یادم نبود بگم من دوباره می خوام هر هفته به آپم البته با اجازه شما.


خوب بریم سراغ آنچه گذشت:


جان بازی:


خوب منم جانباز شدم


در یومی از آخرالایام سال 1387 شمسی هجری مادر شیخ امر نمودند به یاری سبز در جابه جا خانه و گفتند "هم اکنون نیاز مند تی کشیدن بارانیت هستیم" شیخ ما بسیار شاد گشتند که می توانند کمکی به مادرشان نمایند(آره به جون خودم کلی هم غرغر کردم که من کار کنم شاشا مفت خور(داداشم) لم بده پشت صندلی کامپیوتر من و گیم نماید) خلاصه مادر گران قدر امر به شستن آشپز خانه کردند و ما شستیم اما غافل از این که آشپزخانه به شدت پر از وایتکس است و وقتی کارمان تمام شد متوجه گشتیم نفسمان در نمی آید و داریم خفه می شویم و این چنین بود ما 25% جانباز شدیم


سقوط آزاد:


من اتاقم طبقه بالاست(خونمون دوبلکس) از بد روزگار من از ارتفاع بیش از 50 سانتی متر می ترسم و سرم گیج میره خلاصه هرسال به این بهانه از پاک کردن پنجره اتاقم در می رفتم تا این که امسال مادر جانمان گفتند شاشا پنجره اتاقشو پاک کرده و به مامانم گفته اگه من خواستم پنجره اتاقم رو پاک کنم صداش کنه بیاد بخنده خلاص منه بیچاره از ترس آبرو از جان گذشتم و به صورت معلق بین زمین و آسمان در فاصله 4 متری از سطح زمین پنجره اتاقمو پاک کردم و هزار نفرین به داداشم فرستام که چرا پنجره اتاشو پاک کرده.


شام آخر:


ما دوستی داریم محسن نام بس ولگرد و ... خلاصه این رفیق جون جونی ما الان دانشگاه بهشتی مشغول خواندن درس طب می باشد


شب آخر سال 87 زنگ زدیم که برویم بیرون (ساعت 4 بعد ظهر) او نیز پایه ما هم پایه بسیار گشتیم آخر سر به پارک قدس رشت رسیدیم(همون جایی که اگه رشت اومده باشید احتمالا چادر زدید) در اونجا کمی تاب خوردیم سرسره بازی کردیم لوده بازی در آوردیم و... خلاصه بس خوش گذشت حدود ساعت 1 بود رفتیم بستنی خوردیم (همون بستنی فروشی که تو کوچه کتاب فروشی ارجمنده) من موندم یارو تا ساعت 1 بعد نصفه شب چرا باز بود خلاصه وقتی رسیدیم خونه ساعت 1:15 دقیقه شب بود و همه خواب بودند (از هم کلاسی های پاستوریزم به خاطر این اعمال عذر می خوام دلیلشو تو سر تیتر استاد ولگرد می گم)


داداشم از دست رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


2 ساعت مونده به عید همه مشغول کارامونیم برا شاشا پیامک( پیام کوتاه، اس ام اس ،.....) اومد با تعجب گوشیشو برداشت آخه کی می تونه باشه؟؟؟؟؟ چشتون روز بد نبینه ما که دیدیم sms این بود


یر سر سفره احساس اگر جایی بود ، سخن ساده تبریک مرا جای دهید


                                                                        *سال نو مبارک*  زینت


منو می بینی کفم برید آخه من دو حبه گوشی دارم یه پیام تبریکم برام نیومد برا این مارمولک پیام... اومده (خدا شانس بده) بعد از بررسی فهمیدیم زینت خانم به کاهدون زدن چون اصلا شمارش 0916 بود و ما هاج و واج مونه بودیم مال کجاست؟


خلاصه برا شا هین بد نشد همین پیامو برا تمام رفیقا فرستاد (البته اسم زینت رو حذف کرد)


اخراج:


دیروز با شاشا و آرمان رفت بودیم سینما (آرمان تاکید کرده بود آمار سینما رفتناشو این قدر جار نزنم منم قول دادم از هیچ تلاشی برا بردن آبروش دریغ نکنم)


فیلم اخراجی ها رو دیدیم بس حال داد عجیب این بود که سالن کاملا پر بود معمولا از این اتفاقا نمی یوفته توصیه می کنم حتما برید ببینید


اساتید ولگرد:


بچه سالم تر از هم کلاسی های من پیدا نمی شه من تا حالا 4 تا استاد رو در خیابون دیدم و یکی از این 4 نفر رو 3 بار دیدم ولی تا حالا به جز یه بار که یکی از پسرا رو تو خیابون دیدم اونم با ننه باباش بود دیگه نشد یه هم کلاسی تو خیابون ببینیم  نمی دونم شاید من زیاد الافم ولی دیگه این بچه های ما هم شورشو در آوردن اگه می گید اینترنتن نه اونجام به جز یه 10 نفری که تو 360 مشغولا خبری نیست من نمی دونم بقیه وقت بچه ها چی می کنن( درس که نمی خونن به جون خودشون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)


پ.ن1 من از این به بعد هر هفته آپ می کنم مگه این که مشکلی پیش بیاد


پ.ن2 من سعی می کنم بازم به همه سر بزنم ولی قول نمی دم ولی هر کی سر بزنه حتما سر می زنم


پ.ن3 من قول می دم دیگه پست مثل پست قبلیم نذارم(اصلا به شما چه من دپرسم یا سرحال)


پ.ن4 نمی دونم گفتم یه پی نوشت اضافه کنم حال می ده


 


 


صدای ژای آب سهراب خیلی زیباست و من از این قسمتش خیلی خوشم میاد:


زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
 زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
 زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
 زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی مجذور اینه است
 زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست

آنچه گذشت

سلام


سال نو مبارک


خوبم خوشم سلامتم


امیدوارم خوب خوش و سلامت باشید


کلاه قرمزی؟ نه بابا کی می تونه اون ساعت کلاه قرمزی ببینه


مرد 2 هزار چهره؟ اصلا غیر ممکنه نبیم حتی اگه لازم بشه وسط شام هم بلند می شم می شینم پای نلویزیون


حالا از هرچه بگذریم سخن من خوش تر است


من کجا اینجا کجا؟


آها یادم نبود بگم من دوباره می خوام هر هفته به آپم البته با اجازه شما.


خوب بریم سراغ آنچه گذشت:


جان بازی:


خوب منم جانباز شدم


در یومی از آخرالایام سال 1387 شمسی هجری مادر شیخ امر نمودند به یاری سبز در جابه جا خانه و گفتند "هم اکنون نیاز مند تی کشیدن بارانیت هستیم" شیخ ما بسیار شاد گشتند که می توانند کمکی به مادرشان نمایند(آره به جون خودم کلی هم غرغر کردم که من کار کنم شاشا مفت خور(داداشم) لم بده پشت صندلی کامپیوتر من و گیم نماید) خلاصه مادر گران قدر امر به شستن آشپز خانه کردند و ما شستیم اما غافل از این که آشپزخانه به شدت پر از وایتکس است و وقتی کارمان تمام شد متوجه گشتیم نفسمان در نمی آید و داریم خفه می شویم و این چنین بود ما 25% جانباز شدیم


سقوط آزاد:


من اتاقم طبقه بالاست(خونمون دوبلکس) از بد روزگار من از ارتفاع بیش از 50 سانتی متر می ترسم و سرم گیج میره خلاصه هرسال به این بهانه از پاک کردن پنجره اتاقم در می رفتم تا این که امسال مادر جانمان گفتند شاشا پنجره اتاقشو پاک کرده و به مامانم گفته اگه من خواستم پنجره اتاقم رو پاک کنم صداش کنه بیاد بخنده خلاص منه بیچاره از ترس آبرو از جان گذشتم و به صورت معلق بین زمین و آسمان در فاصله 4 متری از سطح زمین پنجره اتاقمو پاک کردم و هزار نفرین به داداشم فرستام که چرا پنجره اتاشو پاک کرده.


شام آخر:


ما دوستی داریم محسن نام بس ولگرد و ... خلاصه این رفیق جون جونی ما الان دانشگاه بهشتی مشغول خواندن درس طب می باشد


شب آخر سال 87 زنگ زدیم که برویم بیرون (ساعت 4 بعد ظهر) او نیز پایه ما هم پایه بسیار گشتیم آخر سر به پارک قدس رشت رسیدیم(همون جایی که اگه رشت اومده باشید احتمالا چادر زدید) در اونجا کمی تاب خوردیم سرسره بازی کردیم لوده بازی در آوردیم و... خلاصه بس خوش گذشت حدود ساعت 1 بود رفتیم بستنی خوردیم (همون بستنی فروشی که تو کوچه کتاب فروشی ارجمنده) من موندم یارو تا ساعت 1 بعد نصفه شب چرا باز بود خلاصه وقتی رسیدیم خونه ساعت 1:15 دقیقه شب بود و همه خواب بودند (از هم کلاسی های پاستوریزم به خاطر این اعمال عذر می خوام دلیلشو تو سر تیتر استاد ولگرد می گم)


داداشم از دست رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


2 ساعت مونده به عید همه مشغول کارامونیم برا شاشا پیامک( پیام کوتاه، اس ام اس ،.....) اومد با تعجب گوشیشو برداشت آخه کی می تونه باشه؟؟؟؟؟ چشتون روز بد نبینه ما که دیدیم sms این بود


یر سر سفره احساس اگر جایی بود ، سخن ساده تبریک مرا جای دهید


                                                                        *سال نو مبارک*  زینت


منو می بینی کفم برید آخه من دو حبه گوشی دارم یه پیام تبریکم برام نیومد برا این مارمولک پیام... اومده (خدا شانس بده) بعد از بررسی فهمیدیم زینت خانم به کاهدون زدن چون اصلا شمارش 0916 بود و ما هاج و واج مونه بودیم مال کجاست؟


خلاصه برا شا هین بد نشد همین پیامو برا تمام رفیقا فرستاد (البته اسم زینت رو حذف کرد)


اخراج:


دیروز با شاشا و آرمان رفت بودیم سینما (آرمان تاکید کرده بود آمار سینما رفتناشو این قدر جار نزنم منم قول دادم از هیچ تلاشی برا بردن آبروش دریغ نکنم)


فیلم اخراجی ها رو دیدیم بس حال داد عجیب این بود که سالن کاملا پر بود معمولا از این اتفاقا نمی یوفته توصیه می کنم حتما برید ببینید


اساتید ولگرد:


بچه سالم تر از هم کلاسی های من پیدا نمی شه من تا حالا 4 تا استاد رو در خیابون دیدم و یکی از این 4 نفر رو 3 بار دیدم ولی تا حالا به جز یه بار که یکی از پسرا رو تو خیابون دیدم اونم با ننه باباش بود دیگه نشد یه هم کلاسی تو خیابون ببینیم  نمی دونم شاید من زیاد الافم ولی دیگه این بچه های ما هم شورشو در آوردن اگه می گید اینترنتن نه اونجام به جز یه 10 نفری که تو 360 مشغولا خبری نیست من نمی دونم بقیه وقت بچه ها چی می کنن( درس که نمی خونن به جون خودشون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)


پ.ن1 من از این به بعد هر هفته آپ می کنم مگه این که مشکلی پیش بیاد


پ.ن2 من سعی می کنم بازم به همه سر بزنم ولی قول نمی دم ولی هر کی سر بزنه حتما سر می زنم


پ.ن3 من قول می دم دیگه پست مثل پست قبلیم نذارم(اصلا به شما چه من دپرسم یا سرحال)


پ.ن4 نمی دونم گفتم یه پی نوشت اضافه کنم حال می ده


 


 


صدای ژای آب سهراب خیلی زیباست و من از این قسمتش خیلی خوشم میاد:


زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
 زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
 زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
 زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی مجذور اینه است
 زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست