۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

بارون

مقدمه


اول می خواستم تشکر کنم از همه کسانی که سر می زنن و نظر نمی ذارن و تو و دانشکده نظرشونو شفاهی می گن ولی خواهشن شفاهی نظر نگید همین جا بنویسید که دیگرانم مفیوظ بشن.


تو اولین متنم تو شورتکات(اولین سیاهه) گفته بودم که قبلا یه چیزایی واسه دلم می نوشتم (و هنوزم می نویسم) خواستم اینم اضافه کنم قبل از شورتکات من هیچ موقع طنز ننوشته بودم و شاید دیگه تو شورتکاتم به خاطر نظرات مغرضانه بعضی دوستان(دشمنان) دیگه متن کاملا فکاهی ننویسم


دیشب داشتم نوشته های قدیمیمو ورق می زدم چشمم به یه متنی افتاد دلم نیومد برای خودم نگهش دارم با کمی اصلاح آوردمش تو شورتکات:


تذکر:


-          این متنو من امسال تابستون تو شهریور نوشتوم


-    من بعد از دیدن فیلم پلی به ترابتیا این متنو نوشتم توصیه می کنم حتما این فیلم رو ببینید (هر چند مناسب گروه سنی 12 تا17 ساله ولی منو حسابی تکون داد)


-    من این متنو رو ایوون زیبای خونمون که رو به باغچه زیبا تره خونمون نوشتم واقعا تو روزای بارونی آخر تابستون مثل سر زمینه پریان میشه


همیشه برای شروع نوشتن بهانه است ولی نه برای ادامه:


همیشه برای شروع نوشتن بهانه است ولی نه برای ادامه. آسمان می گریست آرام انگار می خواست کسی صدای هق هقش را نشنود،چه زیبا و با وقار شده بود مثل باران های گیلان ولی حیف گریه می کرد. ابر آسمان را در آغوش گرفته تا دیگر نگریدولی چه فایده که بی خورشید پاک و خوشبخت چارهای جز گریه نیست.


همیشه برای شروع نوشتن بهانه است ولی نه برای ادامه. خیلی ها میگن بهترین دوران زندگی نو جوونی یا جوونی. اینو میگن چون کودکیشونو فراموش کردن.


کودکی بهترین دوران زندگی من بود وقتی بهش فکر می کنم گرم بود مثل خورشید پاک و خوشبخت. لطیف بود مثل باران گیلان و پاک مثل لحظه ای که ابر آسمونو در آغوش می گیره که دیگه گریه نکنه.


شیرین بود مثل اشکهای پاکی که وقتی از چشمات روان می شد فکر می کردی الانِ که آسمون از بغض تو بترکه حیف که گذشت.


بازم آسمون می بارید نه دیگه داشت زار میزد. چه گریه جان سوزی.


جای اسباب بازی های دوران بچگیم خالی


بزگ شدیم و هر چه بزرگ تر شدیم بیشتر پا مونو رو گلوی کوچک کودکیمون فشار دادیم تا کشتیمش. کشتیمش چون می خواستیم بزرگ باشیم عین همه ولی نگاه نکردیم آسمون به اون بزرگی هم یه بچه است که وقتی دلش می گیره زار زار ابرو بغل می کنه و گریه می کنه


کاش همیشه بچه می موندم ولی حیف...........


قرار بود دکتر بشم(1)حالا هم دکتر میشم ولی چه فایده دلم شکست (2)میگن تا دل آدم نشکنه بزرگ نمی شه کاش من هیچ وقت بزرگ نمی شدم


دیگه آسمون گریه نمی کنه فقط صدای آروم هق هقش می آد و صدای آروم نوازش های مادرانه ابر........ (3)


 


 


 


 


(1)من از اول راهنمایی تصمیم داشتم پزشک بشم


(2)بعد از کنکور واقعا حالم گرفته بود


(3)بازم می گم من این متنو 5 ماه پیش نوشتم و اصلا مربوط به روحیه الانم نیست و من هنوز همون آدمم که به قول آرمان " تو خوش نیستی سر خوشی"


ضما آغاز ماه محرم رو به همتون تسلیت میگم ان شا الله اگه عمری باشه یه پست خوب در مورد محرمم می ذارم.

۳ نظر:

dokhtarake kuhestan گفت...

سلام.
متن قشنگی بود چه با احساس نوشتی ! دلم گرفته بود اینو که خوندم کمی بهتر شدم.
راستی منم دانشجوی پزشکی بهمن امسالم .
کجا می خونی؟

دکتر خوش قلب گفت...

سلاممممممممممممممم
خوش اومدی
ببین متعهد جان!
من اول یه دور کاملی توی وبلاگت میخورم بعد نظر میدم
در ضمن یحتمل سن و سالت تو مایه های من باشه که این عالیه
کاشکی نظر اندازه ی یه متنت رو هم واسم میدادی
با اجازه لینکت هم کردم
من برم تو وبت
بای

دکتر خوش قلب گفت...

دادا شهاب
سلام
این کامنت چی بود گذاشتی؟؟؟؟؟؟؟
ندیدی نوشتم شوخی بود؟؟؟؟؟؟؟؟
عجب...
کی از دکتر بودن حرف زد پسر