بعد نوشت:
میدونم معمولا بعد نوشت ها جاشون ته متن ولی خوب من معمولا کارام یکم عجیبا(شما ببخشید)
می خواستم از همه کسایی که سر نمی زنن و کامنت نمی ذارن تشکر کنم چون دستمو باز می ذارن
خوب بلاگایی تو سبک برا من زنده بودنشون به خواننده هاشون و وقتی تعداد خواننده ها به 10 نفرم نرسه ننویسم فک کنم سنگین ترم
(این به این معنی نیست که دارم تعطیل می کنم ولی خوب اینکه چی کار می کنم معلوم نیست باید یکم فک کنم)
خوب بگذریم اگه بی کارید متن زیر رو هم بخونید
سلام به همگی امیدوارم حسابی آماده خر زدن باشید
خلاصه هرچی باشه بعد از درس نخوندن فشرده در تعطیلات عید الان باید جبران کنیم
خوب برم سر اصل مطلب که دیر وقت کلی هم کار دارم
راستش قرار بود دیروز آپ کنم نشد افتاد امروز
داستان زیر کاملا واقعی است زمانها و حوادث نیز حقیقی اند و به هیچ وجه از تخیل استفاده نشده است:
خوب داستان منم عین داستانای ایندینا جونز با یه شروع آروم آغاز میشه من که کلی از امتحانم مونده بود کلی اصرار کردم که امسالم عین سنوات ماضی بی خیال سفر تو تعطیلات عید بشیم(خدا رو شکر امتحانا عقب افتادن بهتر که رفتم) ولی خانواده این بار قبول نکردن و منم به زور بردن(من که اصلا اصلا دوست نداشتم برم)
(قرار بود یه سفر کوتاه 3 روز باشه (بیشتر ماشین سواری تا گردش)
ساعت 16:20 روز اول
ما الان تو آزاد راه تهران قم هستیم اون قدر باد شدید و گرد وخاک تو هواست که فاصله 10 متری رو هم به زور می شه دید (من می گم شما می شنوید چش چشو نمی دید منم در این احوالات یه سره مشغول عکس گرفتن بودم که همراه پستم بذارم ولی حال آپ کردن ندارم شرمنده)
ساعت 16:50 روز اول
دقیقا نیم ساعت بعد ما نزدیک قم بودیم بارون طوری می بارید انگار دی ماه و ما تو گیلانیم و انگار نه انگار نیم ساعت قبلش زمین و زمان داشتن به هم می ریختن
ساعت 18:51 روز اول
من در تمام طول سفر گوشیم دستم بود و طی یه متن 2343 کارکتری خلاصه حوادثو نوشتم تا موقع آپ کردن گیر نکنم این دقیقا ترجمه فارسی (از فینگلیش) متن ساعت 6:51
جاده خشک دیدیم و هوای مساعد شاد شدیم تا اومدم بنویسم بارون شروع شد و حالمون رو گرفت
ساعت 19:23 روز اول
ما تو شمال رعد برق(گورخانه) زیاد می بینیم ولی معمولا صاعقه خبری نیست ولی الان حدودای 50 کیلومتری اصفهانیم یه صاعقه هایی می زنه عین اونایی که گاهی تلویزیون تو برنامه مستنداش در موزد طوفان نشون می ده من عمرا فکرشم نمی کردم وسط کویر چنین چیزی ببینم ولی تو ولایت خودم نبینم
ساعت20:03 روز اول
20 کیلومتری اصفهانیم و چون یه کامیون 10 تن از جدول پریده این ور خیابونو بستن بارون همچنان تند می بارد
ساعت 21:00 روز اول
الان تو اصفهانیم برق اون منطقه ای که ما هستیم نصفه وصل (نصف خونه ها برق ندارن) تازه به خاطر یه مشکلی که حالا بماند من اونقدری عصبانیم که ممکن یکیرو که بد جور حالمو گرفته خفش کنم(یارو اصفهانیه)
ساعت 10:50 روز دوم
من الان بالای عالی قاپو هستم هوا بسیار دلچسب و بهاریه نیم ساعت پیش آرمان زنگ زده بود(گفتم که اسمش تو این پستم باشه) ظاهرا دارن عالی قاپو رو بزرگ می کنن کلی مصالح ساختمونی اینجاست تازه اتاق موسیقی رو هم بستن (نامردا)
ساعت 19:27 روز دوم
اینم متن یکی دیگه از یادداشتامه
دیدم تمام فامیل زنگ می زنن احوال ما رو می پرسن که سالمیم یا نه چون الان فهمیدم آزاد راه کاشان قم که اون بارون وحشتناک(برا ما معمولی) توش می بارید هنوز بسته ست الان تو جاده قدیمیم داره برف می باره احتمالا اگه همین جور پیش بریم تا چند کیلومتر دیگه تگرگم می بینیم که جنسمون جور باشه
به قول مادر بزرگم برف 88 رو هم دیدیم
ساعت 19:33 روز دوم
الان اینجا داره برفی می باره که آدم خیال می کنه وسط زمستون نه وسط فروردین هر دونش اندازه یه گردو کوچیک
ساعت19:47 روز دوم
الان کناره های جاده قشنگ سفید شده جاتون حسابی خالی اگه همه جمع بودیم می تونستیم راحت برف بازی کنیم هرچند تلاش من برا نگه داشتن ماشین و برف بازی به جایی نرسید
ساعت 20:00 روز دوم
اینم دقیقا متنی که تو گوشیم نوشتم
حدودای ساعت 8 یه اتوبوس داشت چپمون می کرد ولی بابام از اون تریپ رانندگی ها که به من می گه نکن خطرناکه انجام داد و در رفتیم ولی خوب بقیه سرنشینای ماشین همه رنگشون شد عین برفای بیرون
ساعت 23:34 روز دوم
الان تو مسجد جمکرانیم جاتون خالی
ساعت 2:00 روز سوم
من چون خوابم نمی گرفت و اعمال واجب و مستحب هم ته کشیده بود کتاب استخون شناسی که عکس جلدش جمجمست(به قول شاهین خیلی خفنه) رو تو شبستان مسجد(زیر زمین که توش برا استراحت(خواب) استفاده می کنن) گرفتم دستم۱ و یه تورقی کردم یهو دیدم خادم مسجد منو طوری نگاه می کنه انگار روح دیده منم انگار نه انگار تا 2:15 خوندم بعد زدم تک زنگ بازی
ساعت 12:30 روز سوم
از اول سفر لاستیک خلفی طرفی(سمت چپ) یه کم خوردگی داشت ولی خوب چیز مهمی نبود یهو یه صدایی اومد زدیم بغل دیدیم لاستیک کاملا جر خورده (هر بلا که از آسمان آید) خدا رو شکر با 120 سرعت چپ نکردیم
ساعت16:59 روز سوم
الان از لوشان رد شدیم دیگه خیالمون جمع شده بود که حوادث بد تموم شدن ولی سرنوشت داستان دیگه ای نوشته بود
یهو پلیس راه گیلان مارو محکوم کرد 4 کیلومتر جاده خاکی بریم چون جاده اصلی یه طرفه بود و برا رسیدن به جاده جدید راه دیگه ای نبود
دیگه هرچی فکر کردم جز تگرگ بلا آسمونی و زمینی نبود که به سرمون نیومده باشه
خدائیش ایندیانا جونز بودنم حال می دها
این نثر عمودی مال خودمه
به ساعت نوشته شدنش دقت کنید:
3:40 بامداد 6/1/88
چه قد تلخه
چه قد تلخ خداحافظ برای آخرین دیدار
چه قد تلخ که تو رفتی منم موندم توی غم ها
تو رفتی منم گفتم در آن گوشه با چشم تر
خدایا در دلم صبری نومنده از غم دوری خدایا من دگر مُردم
تو رفتی منم گفتم به امید ملاقاتت
ولی امید وصلی نیست جز در روز واویلا
چه قد تلخ بود این زهری که نوشیدم
عجب دارم ز صبر خود که تو رفتی من زندم
۴ نظر:
سلام .امیدوارم سال جدید سال خوبی براتون باشه وبلاگ جالبی دارین اگه تمایل داشته باشین تبادل لینک کنیم البته من امسال وبلاگ ایجاد کردم و هنوز کاداره.
سلام .ممنون از لینک من هم شمارو لینک کردم
با این همه اتفاق ان شاا.. الان زنده اید؟!
خاطره ات خیلی قشنگ بود با وجود اینکه زیاد حوصله خوندن خاطره ندارم اما اینو تا آخر خوندم... ان شاالله همیشه خوش باشین
ارسال یک نظر