۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

خستم

پست قبلیم یکم تند بود برا همین اینو جاش گذاشتم شاید حق داشتم عصبانی ولی مطمئنا حق نداشتم اون قدر تند بنویسم:


ضمنا امیدوارم به خاطر پست قبلیم مهمان وسایر  همکلاسی هام دلخور نباشن


اگه نمی گم عذر می خوام خودتون به بزرگواریتون ببخشید ولی من در طول عمرم تقریبا هیچ وقت(به جز یه بار) عذر خواهی نکردم


خستم:


 


بعضی وقتا دلم می خواد داد بزنم بگم خستم از همه چیز و از همه کس


دل می خواهد پر بکشم مثل قاصدکا برم اون دور دورا اون جایی که دلم خالی و فکرم آزاد بود


اون جایی که نه غصه درسی هست و نه ترس از آینده


دلم می خود پر بکشم به کودکی


دلم می خواد با غنچه های بارون رو دامن ابر سرسره بازی کنم


دلم می خواد دست قطره رو بگیرمو آروم با هم برقصیمو وقتی هم داریم می رسیم به زمین. زمین منو محکم در آغوش بکشه


دلم می خواد قطره بارون با شمو رو صورت شاد پسرک که داره زیر بارون قدم می زنه بیوفتم یا تسکینی برا دل سوخته اونی باشم که الان از تاراحتی می خواد داد بزنه


دلم می خواد مثل پرتو خورشید بودم و همه رو شاد می کردم و از شاد بودنشون شاد می شدم


 


ولی خوب نمی شه


ولی بازم خوشحالم خیلی خوشحالم


اگر چه خستم اگر چه دلم می خواد داد بزنم ولی خوشحالم


چون هنوز روی پاهام واستادم و می گم می تونم


می گم کار غیر ممکن وجود نداره حتی اگه کندن کوه باشه


می گم ...


خیلی خستم ولی الان وقت بریدن نیست من کلی زحمت کشیدم تا به اینجا برسم پس بقیش هم می رم هرچند اگه تلخ باشه


10/4/2009                           23:32

هیچ نظری موجود نیست: